جدول جو
جدول جو

معنی در بایستن - جستجوی لغت در جدول جو

در بایستن
ضرورت داشتن، طرف احتیاج بودن، لازم بودن، واجب بودن، بایسته بودن، بایستن، وایست، باییدن، برای مثال چمن خوش است و زمین دلکش است و می بیغش / کنون به جز دل خوش هیچ درنمی باید (حافظ - ۴۶۸)
سزاوار بودن
تصویری از در بایستن
تصویر در بایستن
فرهنگ فارسی عمید
در بایستن
ضرور بودن لازم بودن کم و ناقص بودن چیزی از ضروریات، لایق بودن سزاوار بودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در بستن
تصویر در بستن
بستن، بستن در
بند کردن، مقید ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربایست
تصویر دربایست
ضروری، مورد حاجت، حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در باختن
تصویر در باختن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شُ دَ)
پیش کردن در. بستن در. (ناظم الاطباء). ارتاج. ازلاج. اغلاق. (از منتهی الارب) (دهار). ایصاد. (دهار) (المصادر زوزنی). غلق:
دارالشّفای تو بنبسته ست در هنوز
تا درد معصیت به تدارک دوا کنیم.
سعدی.
در خرمی بر سرایی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند.
سعدی.
دری بروی من ای یار مهربان بگشای
که هیچ کس نگشاید اگر تو دربندی.
سعدی.
در روی تو گفتم سخنی چند بگویم
رو باز گشادی و در نطق ببستی.
سعدی.
- در بروی بستن، کنایه از انزوا و خانه نشینی:
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
- در بروی کسی بستن، مانع داخل شدن وی به جایی گشتن:
شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست.
سعدی.
گر دری از خلق ببندم بروی
بر تو نبندم که بخاطر دری.
سعدی.
ولیکن صبر و تنهایی محالست
که نتوان در بروی دوست بستن.
سعدی.
ما در خلوت بروی غیر ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم.
سعدی.
- در بستن از روی کسی، به روی کسی در بستن. مانع ورود وی شدن:
از رای تو سر نمی توان تافت
وز روی تو در نمی توان بست.
سعدی.
رجوع به بستن شود
لغت نامه دهخدا
(دَیِ)
دربا. دربای. دروا. دروایست. (برهان). لازم. ضرورت. محتاج الیه. وایه. بایا. وایا. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون ایشان را (حصیری و پسرش) درنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیابند. (تاریخ بیهقی ص 166). نگویم که مرا سخت دربایست نیست، اما چون بدانچه دارم و اندک است قانعم و زر و وبال زر و مال چه بکار آید. (تاریخ بیهقی ص 521). سبب بازداشتن (یعنی منع) فصد در شهرهای سرد، آن است که اندراین شهرها خون اندر تن سخت، دربایست باشد تا اندامها بدان گرم بود و رطوبتها بدان پخته گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه مردم را چیزی دربایست از دست بشودیا از آن بازماند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرچه دربایست بود، بدو داد و براه افکند. (تاریخ بیهقی).
هرچه بایست داشتم الحق
محنت عشق بود دربایست.
خاقانی.
هرچه ایشان را دربایست باشد، بدیشان دهند. (تاریخ قم ص 261). اسباب تمام که اهل قلعه را دربایست باشد، موجود بودند. (تاریخ قم ص 399) .پدر شما، آسمانی، می داند آنچه شما را دربایست است، پیش تر از آنکه شما از وی بخواهید. (ترجمه دیاتسارون ص 70). پدر شما، آسمانی، می داند شما را چه دربایست است. (ترجمه دیاتسارون ص 74)، ضروری و مورد احتیاج. (ناظم الاطباء). مورد لزوم. احتیاجات. ضروریات: چون روزگاری برآمد بی برگ و بی نوا شد. زن از وی نفقات و دربایست طلب می کرد. (تذکره الاولیاء عطار). در کار این مرد تدبیری باید اندیشید و وجوهات را مقرر گردانید چه ما را در این وقت دربایست هرچه تمامتر است. (ترجمه محاسن اصفهان ص 93)، نوع. (برهان). طور. روش. رسم. نوع. (ناظم الاطباء)، شایستگی. سزاواری. لیاقت. مناسبت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ زَ دَ)
ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن: چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. (تاریخ بیهق) ، لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن. (ناظم الاطباء) ، کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن: آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. (اسرار التوحید ص 145). گفتی کف من میزان، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. (اسرار التوحید ص 55)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در بستن
تصویر در بستن
مقید ساختن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بافتن
تصویر در بافتن
بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایستن
تصویر دربایستن
مورد احتیاج بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بایست
تصویر در بایست
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندر بایستن
تصویر اندر بایستن
ضرور بودن محتاج الیه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایست
تصویر دربایست
((دَ یِ))
ضرورت، نیازمندی، سزاواری، شایستگی، دربا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دربایست
تصویر دربایست
لازم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دربایستن
تصویر دربایستن
لازم بودن
فرهنگ واژه فارسی سره
ضرور، محتاج الیه، نیاز، نیازمندی، واجب، سزاواری، شایستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واماندن، درماندن
فرهنگ گویش مازندرانی